می گن یه مورچه رو هم زیر پا له نکن
تو چه طور عشق رو زیر پات له کردی؟!
به روتم نمی یاری!!
ما آدما چه قدر عجیب غریبیم!!!
مهران
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
بدم میاد | 1 | 839 | nilufar52 |
زندگینامه حمید مصدق | 2 | 667 | nilufar52 |
داستان بدهکاری | 2 | 688 | nilufar52 |
کودکی | 1 | 454 | nilufar52 |
ساخت تراریوم | 0 | 237 | nilufar52 |
تمرین نویسندگی ! | 49 | 2927 | saba |
چرند و پرند | 0 | 296 | sareh |
کودکم بگو چرا.......... | 0 | 265 | sareh |
3 نقطه :: پر کردن جای خالی کلمات ::: | 57 | 7569 | sara |
کاشکی ... | 0 | 255 | minrobin |
یک شب ... | 0 | 241 | minrobin |
بنام فرهاد | 2 | 473 | sareh |
زندگی | 5 | 595 | sareh |
مشاعره | 11 | 3623 | sara |
اشعار برگزیده سهراب سپهری | 11 | 6531 | sara |
گناه دل | 0 | 288 | minrobin |
ابلیس | 0 | 261 | 40shomar |
گالشهایم کو؟ | 0 | 258 | 40shomar |
افسانه ی وفا | 0 | 246 | 40shomar |
دلم پره | 0 | 283 | minrobin |
می گن یه مورچه رو هم زیر پا له نکن
تو چه طور عشق رو زیر پات له کردی؟!
به روتم نمی یاری!!
ما آدما چه قدر عجیب غریبیم!!!
مهران
غریبی من از زندگی در غربت نیست ؛
از تنهایی نیست ؛
از بی کسی هم نیست...
غریبی من از این است که از نزدیک ترین هایم دورم ،
و به دورترین هایم نزدیک...
مرا در سر هوای توست
خدا سر را نگه دارد...
گاهی نیز به آسمان می نگرم...
دزدانه به چشم ستارگان
"نه به تمامی شان"
تنها به آنهایی که شبیه ترند
به چشمان تو
قد کشیده ام!...انقدر که فرق سرم می خورد به سقف باید و نبایدهای این روزگار....
بزرگ شده ام! ... انقدر که درک این روزهای تکراری، مثل سرکشیدن چائی سرد،دیگر دلچسب نیست
می فهمم! ........ انقدر که گاه .....از سایه ام نیز خطر می کنم.......
کاش نمی دانستم این همه را...........
کاش نمی دانستم!....تا قلم فهم ، این چنین فکر ثانیه هایم را خط خطی نمی کرد....
کاش نمی فهمیدم!.... تا فکر و خیال های پژمرده ، این چنین آرامشم را به تاراج نمی برد...
کاش نمی ترسیدم!......تا ضربان های ملتهب ، این گونه لرزه بر اندامم نمی انداخت....
چه سخت است بزرگ شدن......و چه مکافات بزرگی ست بزرگ دیدن...و بزرگ فهمیدن
وسهم من از این همه...........
تنها کوهی از خستگی های سترگ است که روی شانه های جوانی ام سنگینی می کند
و اکنون این چشمان خسته.......
چه با غبطه می نگرد......تمام دنیای خردسالی را که بی محابا خطر می کند
چه نا شکیب می دود پی توپ لحظه هایش در عرض بزرگراه زمان.......
بی هیچ دلهره ای.....بی هیچ ذره ای هراس!
چه آسود می برد انگشت کنجکاوی اش را، در دل کندوی حادثه.......
بی هیچ ترسی از نیش های زهرآگین!
چه خوش خیال دست می کشد بر لبه تیز چاقوی فریب .....
بی هیچ واهمه ای از خون سرخ دستان کوچکش...
و از این همه......تنها پی همان قهقهه های کودکانه است و آن لذت وهیجان زود گذر
نه طعم دلتنگی می فهمد....نه راز تنهایی می داند....و نه حتی آه و اندوه و غم می شناسد
کاش تنها می دانست .....که نباید بزرگ شود!
دنیا اگرکه فرصتی میداد
شاید کمیهم گریه میکردم
گفتندگریه کارِ مردان نیست
من واقعااینبار نامردم
شاعر: مینا ارشدی
واسه مادرتشوهر پیدا کنن
زنده هارو زنده زنده بُکُشَن
تا کهخیرات واسه مُرده ها کنن
تا میگمکه قهرمان کیه؟کجاس؟
یه مجسّمهیه جا بنا میشه
از کجایاین خراب آباد بگم
وقتی هربنده داره خدا میشه
مینا ارشدی
کوچیک زندگی می کنم .....
تا کوچیک نشم
جا برای من ِگنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت دارم
از این به بعد هر کسی بهت گفت :
دوستت دارم
برو بغلش کن آروم سرتو بذار رو شونه هاش و یواش در گوشش بگو:
خفه میشی یا خفت کنم؟
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد…
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
اگر هنوز کلاغ یادتان هست...باز هم تصورش کنید...این عکس نیست...خود وجودش هست...
نتوانستم وجودش را آپلود کنم...عذر تقصیر...
هی بوق چی...جان تو تو خود خوب می دانی...
اگر یکبار دیگر بوق زدی...سازت به گلویت فرو میبرم......
پس بشین و ارام گیر...
که این مردم...به خواب ارام ترند...
این پستم هیچ عکسی نداشت...شما یک کلاغ تصور کنید...
شما را قسم...همه ی پروبالم خوووب سیاه کنید...
کاش طرحی نو بر این محفل می زدیم...
خدایا...کمی فکرکن...وقتش شده قلم مویت به دست گیری...
نقش ببند...هر انچه را که باید ز ابتدا می بستی...
خط بکش نام مرا... جان منت سوگند بی مهابا خط بزن...
جای این تن سرد...یک کلاغ بکش...به این راضی ترم...
خدایا...جان من..جای من...یک کلاغ بکش...همین...
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
.......
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا، ای همگناهِ من در این برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی
.......
در این ایوان سر پوشیده متروک
شب افتاده است و در تالاب من دیری است
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک وتنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهمم بفهمانند بیدارند
.........
شب افتاده است و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی
اخوان ثالث
چه چیزی هست که شما دوست داشته اید انجام دهید ولی تا کنون انجام نداده اید؟
چه چیزی شما را عقب نگه داشته؟
زمان
غارتگر عجیبی است
همه چیز را با خود میبرد
بجز
حس دوست داشتن را
شعرهای من برای تو این حس و حال برای تو
این همه عشق برای تو دوست دارم برای تو
وقتی می یاد اون لحظه تلخ وداع این دل ما
می شه یه دنیا حسرت و کجا؟ کجا؟
هر جا می ری عزیزکم قرارمون یادت نره
یادت نره فدات بشم دوست دارم یه عالمه
مهران
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودتمی خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین!
نکند آخر کار قالی زندگی اترا نخرند....
خدایا
چقدر میگیری...!!
که بذاری شب اول قبر قبل از اینکه تو ازم سوال کنی
من یه چیزایی ازت بپرسم؟
با فرض پُر کرده ام...
.....
حرامش باد
آنکه پُر کرد جای مرا...
من سرم رو بالا میگیرم
چون بازی رو به کسی باختم
که با خیانت ازم برده
تو اگه نباشی این دل من پر ز اشک و آه و غصه است
تو اگه نباشی این دل من مرغکی پر و بال بسته است
بعضی وقتها شایدم که فرقی نباشه بین بودن و نبودن من
اما از نبودن تو مرگ هر لحظه واسه من
اگه میگن دیوونتم من حتما از حال و هوامه
پس بیا عزیزکه دل که روزام عینه شبامه
مهران
تو این پست تصمیم گرفتم یادی کنم از یکی از پر فروغ ترین ستاره های
آسمان شعر و موسیقی ایران زمین. شاعر گرانقدر و با احساسی که در
سالیان اخیر کمتر بودن افرادی که بتونن به سادگی و زیبایی قلم اون احساسات
ساده و پاک انسانی رو به تصویر بکشن تا جایی که بهترین صداهای ایرانی
اشعار اون رو به عنوان سروده هاشون انتخاب می کنن. بله اردلا ن سرفراز
کسی که به گردن من و خیلی ها حق استادی داره به لحاظ اینکه سروده هاش
همیشه واسم الهام بخش بوده. هر جا هست از همین جا دستش رو می بوسم
و بهترین آرزوها رو واسشون دارم. این جا یکی از اشعار زیباشون رو که داریوش
اجرا کرد رو می یارم.
مهران
چشم من بیا من رو یاری بكن
گونههام خشكیده شد كاری بكن
غیر گریه مگه كاری میشه كرد
كاری از ما نمیاد زاری بكن
اون كه رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابـــــــرای آسمونها
كاشكی میداد همه رو به چشم من
تا چشمهام به حال من گریه كنن
اون كه رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
قصه گذشتههای خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشك حسرت ببارم
دل هیچكی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا كه گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشكش رو كم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین كشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی كمه
اون كه رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
سرنوشت چشمهاش كوره نمیبینه
زخم خنجرش میمونه تو سینه
لب بسته سینه غرقه به خون
قصه موندن آدم همینــــــه
اون كه رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
یه جمعه دیگه هم بی امام زمان گذشت
آقا کجای؟؟؟
چرا خبری نیست ازت چرا نمیایی؟
بابا تا کی انتظار؟
چرا ندیده عاشق کردیو رفتی پوشته پرده؟
بابا بخدا ما به تو نیاز داریم
جون مادرت بیا
اللهم عجل لولیکل فرج
دلم میخواد زندگیمو موقت بدم دست یه نفر دیگه و بگم :
تو بازی کن تا من برگردم.
نسوزی ها !!!!
یک چند در این دایره حیران گشتیم
رفتیم گران شویم ارزان گشتیم
در طالع ما کساد بازاری بود
آیینه فروش شهر کوران گشتیم
تعداد صفحات : 10