به من رحم نكردی،ای تو سمفونیعادت!
خنجربی وفاییت،خورده پهلوی صداقت!
چه عذابِ دل کُشی بس، قهر تو به تارُ پودم
عشقتو ریشه گرفته،توی اعماق وجودم...
به منرحم نکردی، ای تو بطن رودِ گنگم
روی بوم تو نشستم،زدی با دو رویی سنگم
میشنوم ساز دلت رو، با نتای پوچُ پُر گِز!
دیگه سیمرغ دلم مُرد،توی شعله های قرمز!
دل بی صدای خوبم، تو تلاطمای غم، گم
لبِ معراج محبت،شدی عین همه مردم!
به من رحم نکردی،تو عزای مرگِ فانوس
رفتی شبُ منُ دل ، موندیمُ یه دنیا کابوس
از کتاب محدود بی پایان: فرامرز فرحمهر