نگاه و ابروی نازت به روی هم چیده
شروع قصه ی ما شد طلسم آن دیده
سکوت یک اتوبوس آدم و سیاهیِ شب
کنار صندلیم بانویی که خندیده
به زیر چشم نظر کرده ام به چشمانش
نگاه ناز و قشنگش به دل بچسبیده
سپاهی از مژگانش به روی هم ...چشمک
زمین لرزه که نه... چیست؟ دل بلرزیده
تمام حسِّ مرا برده باز سوی غزل
همان که برق نگاهش به شعر تابیده
شکسته باز دلم این سکوت شیدایی:
غزلک بنده تو را دوس... هیس ...خوابیده
ارسالی توسط علی صیاد رضایی نژاد